Diary of a dreamer

Adventures Adventures Adventures

صورت خندانی که اشکی شد

شنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ 12:37 ~ Sofia

خاکستری عزیزم، متاسفانه تو هنوز هم خاکستری می مانی و نمی توانم تو را "نارنجی" بنامم. همین اخیر که داشتم به این فکر می کردم که چقدر وضعیتم عالی است و الان با این تراز دستم باز شده و فقط مانده کدوم یکی از سه رشته پر متقاضی را انتخاب کنم به یاد رشته قبلی خود افتادم و یادم آمد که باید اول از آن انصراف بدهم. خلاصه که با دانشگاه تماس گرفتم و به من گفته شد که باید ۴۰ میلیون تومن ناقابل برای انصراف از دانشگاه به خاطر یک سال ناقصی که در آن تحصیل کرده ام بپردازم. تحصیل من در آن رشته ناخواسته و طی شدن همه آن اتفاقات بچگانه و ناخواسته اشتباهی بود که مرتکب شدم و حالا خانواده ام باید تاوان آن را بدهند. این مبلغ نامبارک پول زوری است که باید بابت افکار احمقانه بچگی ام به آنها بپردازم، پولی که با وضعیت خانواده من نمی توان آن را بدست آورد ولی به من می گویند که نگران آن نباشم. انگار آن پول را نزد خود دارند یا فقط می خواهند من را آرام کنند که بیش از این استرسی بهم وارد نشود. ای کاش آن سال دستم می شکست و به دانشگاه نمی رفتم و عین بچه آدم پشت کنکور می ماندم و یک سال از عمرم به علاوه پول گزاف را از دست نمی دادم. با این همه حال هنوز استرس نتایج و رتبه ام را دارم و هنوز نمی دانم که قرار است کجای این کشور تحصیل کنم. همه اینها زیر سر منِ ۱۹ ساله احمق است که از کنکور دادن خسته شده بود و حالا منِ ۲۱ ساله کمتر احمق باید جور آن اشتباه بچگی را بکشم.

New life journey

چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ 16:9 ~ Sofia

خاکستری عزیزم، امروز لحن ادبی بر لحن عادی غالب شده. خب، امروز 14 آگوسته روزی که سالهای گذشته برای کسی اون رو جشن می گرفتم ولی او دیگر برای من اهمیت ندارد و خوشحال هستم که دوری از او باعث پیشرفت و استقلال فکری من شده است. دیگر اهمیت ندارد که من تنها هستم یا خیر مهم این است که حالا در چند قدمی هدفم قرار گرفته ام و ان دارد مرا به سوی خودش فرا می خواند. اما در چه صورت؟ مشکل اینجاست که من باز هم کم کاری کرده ام وبه احتمال زیاد باید از خانواده جدا شوم و رشته مورد علاقه ام را در گوشه خوابگاه دلگیر و تاریک شهر دیگری بخوانم. این روزها دست و زبان من دعاگو و خواستار ان است که در گوشه دنج اتاق خود بمانم و در آغوش خانواده به تحصیل خود ادامه دهم. آرزوم این بود که در اتاقم یک کتابخانه کوچیک داشته باشم که حالا اگر به شهر دیگری بروم این آرزو بر باد می رود. خاکستری جونم، لطفا به من اطمینان بده که در گوشه خیال های خودم می مانم! بهم قول بده که جای دوری نخواهم رفت. بهم قول بده! شبها بی اختیار تا دیر وقت فکر می کنم به اینکه آینده من چطور خواهد شد و چگونه زندگی خواهم کرد. می دانم این برگه جدیدی از زندگی من هست که به زودی شروع خواهد شد و خیلی برای آن هیجان زده ام.

+ راستی فصل چهارم سریال the umbrella academy رو تمام کرده ام. بهت قبلا گفته بودم که من از خداحافظی کردن متنفرم. تموم شدن این سریال به معنی خداحافظی با کاراکتر مورد علاقه ام پنج هست. در ضمن این فصل رو اصلا دوست نداشتم و به نظرم بهترین فصل این سریال فصل دوم بود. هندلر جذاب و متکبر خیلی توجه من رو جلب کرد که متاسفانه توی فصل سه و چهار اثری ازش نبود.

کره بادوم زمینی

پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳ 17:11 ~ Sofia

خاکستری عزیزم. احساس می کنم که نمی تونم یه روز بدون اسم تو پست بنویسم! تو نفرینم کردی که هر روز به یادت باشم. امروز تا سی دقیقه پیش داشتم کره بادوم زمینی می خوردم و به نظرم این برند خیلی خوشمزه بود. طعم یکم نمکی و شیرینش حس خوبی بهم میده. به لیست علایقم اضافه اش می کنم. امروز یکم تمرین رژلب کردم و با خودم گفتم نه بیخیال رژلب باعث میشه توی دانشگاه بیشتر جلب توجه کنم و اون وقت شرایط تحصیلی خودم به خطر میفته.

سریال کوتاه dead boy detectives رو دیدم و واقعا جالب بود ای کاش اینقدر کوتاه نبود و امیدوارم فصل دوم داشته باشه. جالب اینکه دو شخصیت اصلی داستان دو پسر روح هستند. اکیپشون شباهت کمی به اکیپ اسکوبی دو داشت ولی باحال تر بود. کاش عضو یه چنین اکیپی بودم. وای الان بازم باید دنبال یه سریال جدید بگردم! آهنگ burning از yeah yeah yeahs رو داخل این سریال شنیدم و پسندیدم.

یه جورایی متناسب با حال این روزامه. منی که سینه ام از وقتی تراز تیر امده داره می سوزه. دیشب از شدت اورثینک خواب نرفتم. نه من نمی خوام خوابگاهی شم نمی خوام! با یه دختره دوست شدم که ترازش نزدیک منه ولی اون دارو می خواد همش با خودم می گم یه وقت نگه بیا با هم دارو رو بزنیم! آخه من داروسازی دوست ندارم امیدوارم توی روی دربایستگی گیر نکنما! ولی از طرفی اگه اوضاع خیلی بد شد چاره ای ندارم. دیگه از دیدن موفقیت دیگران خسته شدم همین رشته رو دوست دارم و با سر میرم توش. این روزا منم و تسبیح مامانم :)))

Nasty Mordad !

سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۳ 15:45 ~ Sofia

هفت عزیزم، مرسی که هنوز کنارمی و می تونم برات بنویسم. ستاره می گفت (از بلایند دیت) می دونی چرا آدمها گاهی اوقات به چیزای کوچیک واکنش نشون میدن؟ چون ناراحتی های دیگه از قبل کم کم روی هم جمع شدن و یهو با کوچیک ترین بهانه ای از هم فروپاشی می کنند. دیروز در کمال ناباوری نتیجه تیر امد و این مرداد من رو از همین که بود تلخ تر کرد. بازم همون 8730 کوفتی ! انگار من تسخیر شدم تا اینجوری زندگی کنم هر کاری می کنم چیزی هست که حالم رو بد کنه یا بهم نشون بده که من لایق نیستم. نمی فهمم چرا بقیه کارهایی کردن که من چند ساله که نمی تونم. این انصاف نیست که اونها بار اول انجامش میدن و من بعد از 4 بار نتونستم. می دونی بهم می گفتی تموم میشه، می گذره میره ولی لعنتی چند ساله تموم نشد که نشد لعنتی هنوز تموم نشده. آره من قبول دارم یه بازنده ام، نالایقم و هر چیز منفی که وجود داره شاید هستم. وقتی آدم یکم ناراحت میشه کلی گریه می کنه ولی من واقعا نمی دونم چطور گریه کنم این درد لعنتی آروم شه اصلا هیچ راه جایگزینی نمیبینم براش. هیچ چیزی الان نمی تونه شدت ناراحتی درونی من رو ابراز کنه. فقط کاش محو می شدم و اصلا وجود نداشتم. کاش می شد بیام خونه خیالی تو هفت. نمیشه؟ من واقعا نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم. دیگه نمی دونم چیکار کنم هر کاری بود کردم. برنامه ریختم صبح زود پاشدم. کلی درس خوندم. تا دیر وقت خوندم و تست زدم دیگه واقعا نمی دونم چیکاری بود که انجام نداده بودم. هر لحظه و هر ثانیه حالم بدتر میشه و از خودم بیشتر متنفر میشم. کاش می شد همین الان توی یه بعد دیگه ای از دنیا وارد می شدم.

میشه یه روز یه مرداد شاد داشته باشم؟

سوم آگوست !

شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۳ 15:33 ~ Sofia

خاکستری عزیزم، امروز سوم آگوسته و من باز برگشتم تا از خاطراتم برایت بگویم. خاطرات هر چند پیچیده اما شدیدا علاقمندم که در اینجا باقی بمانند تا اینکه من تا ابد آنها را به یاد بیاورم. الان داشتم به آهنگ های آرامش بخش خانم Agnes Obel خصوصا familiar گوش می دادم. صدای فرشته گونه اش و ملودی پسزمینه گوش ها و روحم را می نوازد. چنل قبلی با 92 دنبال کننده رو پاک کردم و دوباره امروز چنل زدم. همزمان چنل زدن رو دوست دارم و هم دوستش ندارم. خیلی دلم می خواد همه چیز رو به عنوان خاطره نگهدارم.

امروز خواب دیدم رتبه ام هزار شده با خوشحالی از خواب پریدم و کم کم مغزم ریکاوری شد و فهمیدم که خواب بوده ولی از ته دلم خواستم که واقعی بشه. میگن رتبه به ادم الهام میشه. خب الان این اعلام شده دیگه؟ مگه نه خدا جونم؟؟

دلم می خواد گریه کنم. اصلا نمی دونم کیم و دارم چیکار می کنم. فقط دارم روی این طناب نازک که زیرش خالیه راه میرم. به یه مقصد نامشص راه میرم و صبر می کنم تا اونجایی که میگن خب من برای این صبر کردنهام پاداش می خواهم و بعد خدا بهم نیم نگاهی می کنه. فکر می کنم اشتباهم اینکه با چشم داشت تلاش می کنم. یعنی انتظار دارم، توقع دارم. این احتمالا اشتباهه. من یه هدایت شده ام یا یه گمشده؟ هنوزم به گذشته فکر می کنم.

سریال oa رو نصف نیمه رها کردم و الان نمی دونم چی ببینم. تا الان این لیست همه سریال هاییه که دیدم: dark. the rain. over the garden wall. oa

فوبیای تاریک دارم. وقتی بیرون میریم خیلی می ترسم. شبها که میریم، می ترسم کسی بزنه به ماشین یا در رو باز کنه من رو خفه کنه یا بدزده یا ماشین رو ببره. وقتی بیرون میریم درها رو قفل می کنم و صورتم رو می پوشونم تا بابا بیاد. ههه فیلم ترسناک زیاد دیدم.

Mid-summer !

دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳ 19:5 ~ Sofia

پنج عزیزم، می دونی که نمی تونم تا 18 مرداد (تایم اکران فصل چهارم umbrella academy) صبر کنم تا تو رو دوباره ببینم. آه راستی الان به نیمه های تابستان رسیدیم و هوا داره کم کم خنک تر میشه. تا الان دو سریال دیدم و نمی دونم دیگه چی ببینم! سریال dark ناخواسته با آب و هوای کنکور ترکیب شده. هنوزم عاشق تیتراژش هستم! (Apparat-goodbye)

سریال the rain رو دیدم. کاش رازموس تهش نمی مرد :(

بگذریم. یه حسی بهم میگه که من تهش موفق میشم. خیلی خوشحالم که تهش قراره این اتفاق بیفته. از خونه موندن خسته شدم. دیروز به طرز عجیبی دلم می خواست برم بیرون ولی نرفتم. هنوز توی خودم زندگی می کنم. فکر می کنم که استفاده از گوشی کمتر بود مردم به سینما اهمیت بیشتر میداد برای همین فیلم های قدیمی داستان بهتری دارند. مردم این روزا حتی حوصله دیدن فیلم ده دقیقه ای هم ندارن چه برسد به فیلم یک ساعت و اندی.

همین امروز چنل زدن کنکوری ها توی تلگرام رو "درس خوندن نمایشی" خوندم و یک دنبال کننده از دست دادم. ضاهرا موافق این روش بود. دیدم تا 2300 هم می توان پزشکی کرمان قبول شد. این خیلی خوشحالم کرد.

دلم واقعا یه زندگی جدید می خواد. نمی تونه چطور قراره شروع بشه. چه پاردوکش عجیبی دلم یه زندگی متفاوت می خواد در حالی که دلم می گه از خونه خسته شدم ولی از خدا تمنا می کنم که شهر خودم قبول شم و نمی خوام دل تنگ خونه بشم.

دلم برای خلی چیزا تنگ شده ولی من دیگه اونها رو نمی خواد من چیزهای جدید و متفاوت می خوام :)

Ain't any angel

دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳ 9:31 ~ Sofia

همگان گوینده آن دختر شبیه به فرشته هاست اما من باطب پست او را دیده ام. می پرسی چطور؟ دلم برایت بگوید، روزی که از او درخواست کمک داشتم دیدم چطور با من برخورد کرد. متاسفانه این روزها در نظر همه گرگ ها فرشته اند. می پرسی پس چه بلایی سر فرشته های واقعی امده؟ انها فراموش شده اند و قعر چاه های عمیق انزوا گیر افتاده اند. هر گونه رفتار انها بی مسئولانه یا ظالمانه تلقی شده و همگان موافق تبعید انها هستند. هرگونه همدمی و دوستانی انها فریبکارانه و هدفمند توصیف شده و دیگران انها را تنها گذاشته اند.

آری پنج عزیزم، فرشته باش اما سعی کن خوی لطیف خودت برای هر کسی جلوه ندهی. اگر می خوای دوستانت ترکت نکنند باید وانمود کنی که از انها هستی. اما من درکت می کنم که نمی توانی به چیزی که نیستی تظاهر کنی. پس میانه رو باش و افراط نکن و اگر باز هم تو را در جمع راه ندادند آنگاه انها را از خودت محروم کن که شاید روزی بیاید که قدرت را داستند. اگر آنقدر احمق بودند که حضور تو را بی اهمیت دانسته اند یعنی اشتباه تو بود که اول در وادی انها قدم گذاشتی! ازت تمنا می کنم که صرفا روی شادی و پیشرفت خودت تمرکز کن وآنگاه خواهی یافت که دیگران برای نزدیک شدن تقلا می کنند. بله و این است رسم این روزگار. مردم مقام و ثروت را همچون حشرات به دنبال نور مهتابی دنبال می کنند و در ان کور می شوند و چشم از خوبی ها ریبایی های دیگر فرو می بندند.

تقلا برای آزادی تمامی ندارد. نشد روزی از خواب بیدار شوم و خود را آزاد مطلق بخوانم. همواره مسئولیت دارم. همراه انتظارتی را بر دوش می کشم که برآورده نکرده ام. در خیالم امده است که روزی بر سیاره دیگری قدم نهاده ام و انجا مسئولیت ها و افکار زمینی مرا رها کرده اند و سبک بال شده ام. انقدر سبک که بی بال پرواز می کردم! خیال های زمینی مرا رها کنید که به اینجا تعلق ندارم! زمزمه های منفی ذهنم را رها کنید که فضای اضافی برای سکونت شما ندارد! زنجیر های نگرانی بال هایم را رها کنید که بی آنها قلبم تیره شده است.

- برای او که نمی دانم کی به خود قبلیش باز می گردد. شاید هرگز باز نگردد.

آمارگیر وبلاگ

قالب طراحی شده توسط : استلا ★ Stella