RIP summer 2025
خاکستری عزیزم، تابستان 2025 مرد و امروز دفنش کردم. براش گریه کردم چون بالاخره تنها تابستانی بود که تونستم علایق جدیدی رو درون خودم کشف کنم و دلم بخواد که بیشتر ادامه داشته باشه. بعد از 2019 دیگه هیچ تابستانی اینقدر بهم نچسبیده بوده. چند تابستان اخیر همش اورثینک می کردمق بی انگیزه شده بودم و وقتم رو تلف می کردم. اما این تابستان با وجود وقت محدودی که داشتم باز هم ازش لذت بردم. می دونی، 70% که برای امتحانات هدر رفت ولی از 30% باقی مونده استفاده کردم. به معنای واقعی استفاده کردم. اوه راستی در مورد اون چالشی که مامان ایجاد کرده بود می پرسی؟ خیلی راحت حل شد. همینکه طرف فهمید اون بار افسردگی زا رو با خودم حمل می کنم خودش پرید. چون هیچ کس حاضر نیست مشکلات من رو به دوش بکشه. فقط خودم مسئول حمل و تحمل اونها هستم. کسی در اونها با من شریک نمیشه! احساس می کنم مغزم نسبت به قبل بازتر شده و بهتر می فهمم. مردم و دنیا رو...
وقتی فیلم theory of everything رو دیدم ناخواسته گریه کردم. اینقدر که تا چند روز چشمهام پف داشت. نمی دونم چرا شاید چون باور نمی کردم یکی یه زندگی اینقدر سخت داشته باشه. یا شاید هم دلم دنیال یه فرصت یا دلیل بود که غم درونی رو منفجر کنه. با دیدن اپنهایمر به فیزیک علاقه مند شدم. خودم رو لعنت می کنم که چرا باید با دیدن یه فیلم علاقه ام تغییر کنه و چرا اینقدر تاثیر پذیرم و خود واقعیم رو هیچ وقت نمیشناسم.
حجم درس های ترم سه اینقدر زیاده که حداقل صفحات یه جزوه 370 صفحه هست. احساس خفگی می کنم، صورتم باز جوش زده و استرس دارم. از همه چیز متنفرم. خودم رو سرزنش می کنم که لعنتی این چه علاقه کوفتی بود که همه جا جار می زنی؟! حالا خوبت شد؟ علاقه به پزشکی؟؟ پوف. بدبخت شدی! ببین روزی چند صفحه می تونی بخونی تا درسها رو تموم کنی بیچاره...
احساس می کنم توی شطرنج بهتر شدم ولی دقیقا همین موقعها که دیگه نمی تونم بازی کنم.
چرا همیشه دنیا برعلیه منه؟!