Adventures

Diary of a dreamer

Crybaby

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳، 21:51

مامانم میگه وقتی که بدنیا امدم اونقدر گریه می کردم که نگران شدند و منو بردند بیمارستان و پزشک هم برچسب مریض بهم زد و 7 روز بیخودی بستریم کرد. از اون موقع 21 سال می گذره و من هنوز هم گریه می کنم. از وقتی که بدنیا آمدم گریه می کنم. گاهی بلند گاهی آروم. گاهی از درون وجود و گاهی هم از بیرون. چون من بچه ای بودم که باد سرد و بی روح این دنیا رو وقتی که از شکم مادرم بیرون امدم حس کردم و از اون موقع باهاش قهرم.

person Sofia

poor things, poor dreams !

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳، 8:35

I've watched poor things yesterday, which I wish I didn't. Please don't watch this bullshit movie! it's tooo inappropriate and it gave me a nightmare last night. I saw a dream that I was about to marry a cute and very young thin blond guy! Kinda like pascal zoels. It was at first like a dream, I've lost my own self and I was too obssesed with the boy that I wasn't thinking about who I really am and what is my life decisions and goals. He was too warm and his hair was too fluffy that I kissed him frequently. I don't know but I was enjoying his company. Loving him was tooo good and really easy, but expecting to get loved back was painful! I gave him too much love but I didn't receive no love nor affection. He said he's got cancer, but the idiot me didn't care. His father came and mistreated me, throwing the rings at my face and his mom said that they can't pay the hotel bills. Looked like they were poor. After all of this misery I was still too obssesed with him and didn't care at all, it's like falling into a well with delibrately closed eyes. me and him and my parents we went out then returned to the hotel. I went to take a shower to get f*cked. WAIT, seriously what the hell??? Why was the idiot me so excited about it?? right then his parents were mistreating me, meanwhile I was drowned by fake love river and waiting to get the worst circumstances!!! thank god that I woke up afterwards and didn't do that shit thing which isn't something that I ever wanted to do!! he wasn't even in love nor thinking about it. this nightmare was the most bullshit thing I have ever seen! I hope I never see things like it again. I hope I never watched shit movies to give me nightmares again.

what a nightmarish shit. sooo glad I woke up :)

person Sofia
chat
•••

#9

دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، 10:2

چشم ها پر از اشک و دلش سنگین. بوی تلخی جوهر خودکار روی انگشتهاش مونده بود. دیگه چیزی به آخر خط نمونده بود و الان باید نتیجه این تصمیمش رو درو کنه ولی مدام فرار می کرد با خودش می گفت یک ماه و نیمه که افت کردم. آخه چرا؟ من که خوب پیش رفتم. چرا یهو بزدل شدم؟ منتظر معجزه نباید بمونه با همون که داره باید ادامه راه رو بره. امیدواره که از تصمیمش پشیمون نشه. نمی خواد پشت نقاب زندگی کنه. من خودم واقعیم میشم. یه روزی میاد که راضی میشم.

person Sofia
chat
•••

#8

جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳، 10:15

هی تو. تو فرصت های زیادی رو توی زندگیت از دست دادی.

آدم های زیادی رو نا امید کردی. گاهی اوقات به این فکر می کنم که چطور با این همه کارهات جرئت می کنی نفس بکشی.

چشمهات رو باز کن. اطرافت رو نگاه کن. تعییرات رو حس کن دارن پیرتر میشن و همینطور خودت.

person Sofia
chat
•••

#7

دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳، 11:33

چرا پزشکی را دوست دارم و به خاطرش پشت کنکور ماندم؟

میشه گفت تقریبا 80 درصد بچه هایی که برای این رشته تلاش می کنند برای مقام و پوله و از روی علاقه خالص نیست و وقتی که توی محیط بیمارستان قرار می گیرند و با درس های سخت پزشکی مواجه میشن از پزشکی بد می گن و مدام غر میزنن. اول اینکه من هیچ علاقه ای به مادیات و پول ندارم. از بچگی ساده می پوشیدم و تا حالا یه بار هم بیرون رفتم رژ لب نزدم، علاقه ای به رقابت کردن و چشم هم چشمی های احمقانه زنانه ندارم. فکر می کنم احمقانه ترین کار زنها اینکه می خوان از دیگری زیباتر و خلاصه بهتر باشن، مثل حیواناتی که برای جفت یابی با هم رقابت می کنند و این توی غریزنشونه. توی دوره دبستان خودکار های رنگی مداد های فانتزی و هر چیز کیوت و فانتری که دختر بچه جمع می کردن من علاقه ای بهشون نداشتم. همینطور علاقه ای به اسم و مقام ندارم. می خواهم دیگران من رو به خاطر خودم دوست داشته باشند نه به خاطر اسم و رسمم. مثلا بگم من می خونم که از فردا بهتر تحویلم بگیرند. چون سال قبل در ر شته دیگری پذیرفته شدم و کسی خبر نداره که دارم دوباره می خوانم، در واقع تصمیم دارم به آشناها چیزی نگم ولی مادرم اصرار دارد که به آنها بگوید. دوست ندارم محدود به یک عنوان باشم و وجود و توانایی های خودم رو فقط در یک چیز ببینم و در همون خلاصه کنم. مثلا من یه دکتر خالی نبینن من مهارت های دیگه ای هم دارم.

پس چرا؟ چون من یک آرزو دارم. من دیدم مردمی که توی مناطق کم برخوردار بیمار میشن و کیلومتر ها میزنن به جاده به این امید که برسن به بیمارستان یا یه پزشک خوب که مادرشون یا بچشون رو درمان کنه. ولی پزشک های خوب مهاجرت می کنند و متخصص خیلییی کم داریم. آرزوی من اینکه توی مناطق محروم بیمارستان های خوب بزنم تا دیگه بچه ای، مادری، عزیزی فوت نکنه. و اینکه دوست دارم مدتی اونجاها کار کنم و بهشون کمک کنم. همه ما نیاز داریم تا زندگی رو از زاویه های مختلف ببینیم مدتی قرار گرفتن توی شرایط مختلف دیدگاه ما رو عوض می کنه. ما داریم از دیدگاه خودمون زندگی رو میبینیم و قضاوت می کنیم باید خودمون رو جای دیگران هم بذاریم.

نمی دونم فقط اینکه... اگه خدا من رو لایق بدونه این فرصت رو بهم بده تا در خدمت مظلومانی باشم که آهسته و بی صدا جونشون رو از دست میدن. این رو نوشتم که اگر خدا روزی نگاهی به من بنده حقیر کرد یادم بمونه که با چه نیتی منتخب او شدم :)

person Sofia
chat
•••

#6

شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳، 13:9

راحت شدم!

از همه جاهایی که قبلا بودم زدم بیرون الان واااقعا حس خوبی دارم. امیدوارم نزنه به سرم برگردم. از حالا یه هویت جدید می‌سازم.

person Sofia
chat
•••

#5

سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، 0:25

من امیدوارم

من قطعا موفق خواهم شد

person Sofia
chat
•••

#4

دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، 0:27

به خودم قول دادم، از امسال دیگه به چیزای منفی فکر نکنم.

ولی دست خودم نیست، تا که کم میارم دلم می خواد وجود نداشته باشم. ضعیفم، بزدلم، گاهی خیلی ادعا می کنم ولی در واقعا تو خالیم. من هیچی نیستم. واقعا هیچی... چرا اینقدر نسبت به زندگی بی حسم، این زندگی چه ارزشی داره. به خودم میگم بس کن تو که چیزیت نیست وضعیتت خوبه، به این چیزا فکر کنی خدا بدترش می کنه... خنده داره، آدم جرئت نمیکنه چیزی توی دلش بگه از ترس اینکه نکنه بدتر سرش بیاد. خدایی که میگن مثلا مهربون بودا...

person Sofia
chat
•••

#3

شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، 18:11

امسال بدترین عیدی بود که تاحالا تجربه کردم. عادات خوابیدنم بهم ریخته و تا 2 شب بیدارم.

امان از خیال بافی و کمال گرایی! به این نتیجه رسیدم که به هر چیزی که فکر کنی بعدا انجامش نمیدی بهتره زیاد اورثینک نکنی. فقط برو سراغش ...

فقط و فقط می خواهم امسال اونی که می خواهم بشه همین.

person Sofia
chat
•••

#2

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳، 0:23

نگام میفته به کتاب‌ها به جزوه ها، دلم می گیره.

خدایا تموم نشه. نمی خوام. خوب تموم بشه شرمنده کسی نشم.

person Sofia
chat
•••

#1

چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، 10:48

ما برده افکاریم ز واقعیت غافل

person Sofia
chat
•••