Diary of a dreamer

Adventures Adventures Adventures

بوی جسد با بوی بارون و یه اتاق کوچیک و ۸۵ نفر

چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ 6:58 ~ Sofia

خاکستری عزیزم، امتحان آناتومی عملی هم تموم شد و خاطراتش رو می خوام برات بنویسم. البته مم زرنگ تر از این حرفهام و بخشی رو قبلا نوشتم برات کپی پیست می کنم.

خب اول من خیلی استرس داشتم و می خوندم و قبلش هم کلاس داشتم و حتی سر کلاس هم داشتم می خوندم. بعد دیشب به دو گروه تقسیم شدیم و من جز گروه اول بودم، همه راس ساعت آماده شدیم. حدودا نیم ساعت طول کشید تا سالن آماده بشه و بعد من جز نفرات اول بودم. ۱۰ تا ایستگاه بود، ۵ تا ناحیه روی جسد و ۵ تا روی مولاژ، با یه فلش کاغذی ناحیه مورد نظر رو مشخص کرده بودن و برای اجساد هم پنس اون قسمت رو گرفته بود. باید اسم اون چیز مشخص شده رو روی برگه می نوشتیم. اسامیمون رو می خوندن و می رفتیم داخل سالن تشریح از ایستگاه اول شروع کردیم و بعد از چند ثانیه یه زنگ می خورد و باید سریع می رفتیم ایستگاه بعدی. چندتا مراقب هم بود. من ناحیه ایستگاه سوم رو تنونستم تشخیص بدم و خیلی استرس داشتم یهو زنگ خورد و مجبور شدم برم ایستگاه بعدی یکم مسیر رو کج رفتم و یکی از مراقب ها سرم داد زد که چرا تو گیجی؟ چرا داری اشتباه میری؟ خلاصه خیلی ناراحت شدم و سریع رفتم ایستگاه بعد. بنده خدا یکم مهلت نداد فکر کنم یا مسیر رو مستقیم برم فقط داد کشید. خلاصه که وقتی همه ایستگاه ها تموم شد به مدت دو ساعت یه جا قرنطینه شدیم تا همه بچه ها امتحان رو بدن و بتونیم از اونجا بریم.

پایان کپی پیست و حالا بخش اصلی:

خب من با سه تا سوتی بزرگ وارد محوطه قرنطینه شدم:

اولین دریچه سینی پولموناری رو نوشتم دریچه سینوس شریان ریو، دومی زنجیره سمپاتیک رو نوشتم تنه سمپاتیک و اسم شریان مهره رو هم یادم رفته بود و نوشتم cephalic artery! خلاصه که گند زدم. کاملا هم مشخصه به خاطر استرس اشتباه کردم، وقتی تشخیص درسته و کلمه درست رو پیدا نکردم یعنی دستپاچه شدم. بیشتر هم تقصیر اون خانم عجوزه هست که سرم الکی داد زد‌. این کلا بی اعصاب و مریضه، با همه دعوا می کنه. نمی فهمم مشکلش چیه خب چرا اینهایی که کنترل اعصاب ندارن رو اخراج نمی کنن؟

خب بگذریم، وارد سالن قرنطینه شدم. سالن قرنطینه کجا بود؟ دقیقا همونجایی که جسد جدید (اون پیرزنی که ۶ اردیبهشت ۴۰۳ فوت شده و خودش رو اهدا کرده بود) رو نگهداری می کنند‌. یادش بخیر یه بار کنجکاو شده بودم اینجارو کشف کنم. میز جسد وسط بود و بچه ها دورش جمع شده بودن و مقداری مایع از جسد زیر میز ریخته بود. بوی تندی می داد و من با اینکه ماسک داشتم احساس می کردم. البته بوش تند تر از اجساد دیگه نبود، نمی‌دونم شاید بینی من عادت کرده بود. بچه ها کم کم یه جا جمع شدن، دخترا یه گوشه و پسرا سمت مقابل ایستاده بودن. در مورد امتحان صحبت می کردند و کم کم هم داشتن خل میشدن، سر به سر هم می گذاشتند و بعضی دخترا هم با پسرا سر صبحت رو باز کرده بودن. من و بعضی دوستان همونجا با جرف های چرت و پرت خودمون رو سرگرم کرده بودیم، یه صندلی بود و نوبتی روش می نشستیم البته نه تا وقتی که ن ا که صندلی رو مالک شده بود. بوی جسد حال خیلی ها رو بد می کرد، پسرا دست به کار شدن و در پشت بام رو باز کردند و هوا بهتر شد اما به خاطر زیاد بودن تعداد تفاوت خاصی ایجاد نشد. نم نم بارون می بارید و بوی بارون هم به مشام می رسید. برای اولین بار بچه ها همه دور هم جمع شده بودن، می خندیدن، بارون می بارید، این جسد خانم هم وسط ما صحنه عجیبی بود. من براش فاتحه خوندم که آرامشش رو بهم زدیم. صورت جسد رو پوست کرده بودن و کاسه سرش هم همونجا بود. صحنه ای ترکیبی از یه فیلم ترسناک و درام شده بود! خیلی جالب بود من که نمی تونم حس و حال اون لحظه رو کامل اینجا پیاده کنم ولی کاش میشد با یه دوربین حداقل عکس برداری کنیم ولی گوشی هامون رو گرفته بودن :))

آمارگیر وبلاگ

قالب طراحی شده توسط : استلا ★ Stella