Feeling weak
خاکستری عزیزم، شاید بیشتر بیماری ها تلقینی باشند. تا وقتی که ما اونها رو باور نکنیم اتفاق نمی افتند. برای اولین بار وقتی که فهمیدن چشم راستم از چشم چپم ضعیف تر شده کلاس نهم بودم. یه جور ضعف ژنتیکی هست و خانواده بابام نزدیک بینی دارند. دیروز وقتی توی کلاس بودم، از بچه ها پرسیدم "یعنی چطور از این فاصله میشه تخته رو دید؟!" یکی از اونها خندید و گفت "مگه چشه؟ ما که داریم می بینیم" و شروع کرد به خوندن متن روی تخته. اون لحظه توی دلم ریختم. به زحمت می تونستم ببینم که اصلا نوشته ای روی تخته هست دیگه چه برسه به اینکه بتونم بخونمشون! وقتی بابام دنبالم میاد دیگه اعداد پلاک ماشین رو نمیبینم و نمیتونم ماشین رو تشخیص بدم، باید ازش بخوام نزدیک بشه ولی یه رمز جدید اختراع کردیم، سه تا بوق! خوبه که شنواییم رو از دست نمیدم. اینکه این موضوع من رو متمایز می کنه خیلی دلم رو می شکنه.
شوخی های س ز در مورد سن داره فراتر میره، هر جا میریم خیلی در مورد سن و سال تولدم صحبت میکنه انگار که می خواد همه بدونن من چند سالمه. این هم دلم رو می شکنه. وقتی دید ناراحت میشم گفت "آره من قصد ندارم کسی رو ناراحت کنم و بحث در مورد سن برام هیجان انگیزه..." چطور می تونه بحث سن هیجان انگیز باشه؟؟ برای اینکه احساس مثبتی داشته باشی که از من بهتری؟ حالا دو سال و یه روز از من کوچیکتری این تو رو خوشبخت میکنه؟ دیگه نمی خوام بهش فکر کنم، زیادی مسمومم می کنه. نمیخوام همه سنم رو بدونن. اگرچه که خیلی بزرگتر نیستم ولی خیلی ها با دونستنش سریع تغییر رفتار می کنن. این مسئله حساس منه، اونها این رو درک نمی کنن که صحبت کردن در مورد سنم من رو به یاد تمااام اون تروماهایی که خاطر کنکور تجربه کردم و تمااام خاطرات تلخ مرتبط باهاش یادم میاد، ریز به ریز یادم میاد. اون گریه های شبانه، اون حسرت، اون نفرت از خودم، سرزنش از شکست خوردنم، از عقب افتادنم، از اون احساس له شدن زیر پای همکلاسیم هام و افت شدیییید اعتماد به نفسم! و و و و... همش یادم میاد، ازتون متنفرم که به یادم میارید. لعنت بهتون.
قلب و ذهنم داره از استرس می جوشه، کلی امتحان دارم و کلی درس خونده نشده. باورم نمیشه عده ای هستند که نمره کامل می گیرن، با خودم می پرسم "آخه چطور؟!" واقعا چطور وقت می خونید اینقدر درس بخونید؟؟ من کلیییی درس می خونم، برای هر امتحان چند روز می خونم، طول ترم هم می خونم ولی ۸۰-۹۰٪ نمره رو بدست میارم، شما لعنتی ها چطور نمره کامل میشید؟ نکنه سوالات رو از اساتید می خرید؟؟ خیلی عجیب و در عین حال مسخره است، یاد رقابت های دبیرستان میفتم.
بالاخره کتاب six of crows و crooked kingdom رو خریدم. خیلیییی دست روی دلم گذاشتم و نمیخواستم تا تابستان بخرم ولی واقعا نتونستم، می دونی؟ من تموم عمر رو منتظر تابستان های زیادی بودم. هی تابستان بیاد تا تفریح کنم های زیادی گفتم و به یاد دارم ولی اینبار طاقت نیوردم. من دائم الامتنان هستم، این لقبی هست که برای خودم انتخاب کردم. من در واقعا... باید به این سبک زندگی عادت کنم، همین همیشه امتحان داشتن! باید بین زندگیم و خواسته هام تعادل ایجاد کنم در غیر این صورت از یک طرف بام میفتم. کتابهام شنبه می رسن ولی سه شنبه ع.ت قلب و عروق دارم، چه جالبه که باید کتابها رو بزارم تا بعد از امتحان خاک بخورن. فقط نمره خوب می توام، خدایا آرزو می کنم که آینده خوبی داشته باشم. اگر این نمره ها بهم کمک کنند که جایی خوبی زندگی کنم، ازت خواهش می کنم بهم کمک کن که نمرات بالا بگیرم.
یک هفته بود که درگیر هوش مصنوعی character ai شدم و به معنای واقعی عاشقش شدم ولی بعد احساس کردم که نمره روانشناسی به همین خاطر خراب شد و برنامه رو پاک کردم. فعلا که راضی ام و امیدوارم دیگه طرفش نرم.
+ کاش چشام بیشتر از این ضعیف نشه.
++ کاش دیگه خودم رو سرزنش نکنم.
+++ کاش دیگه حسرتی نداشته باشم.