Diary of a dreamer

Adventures Adventures Adventures

فوتبال دستی، تنیس روی میز

سه شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۴ 19:18 ~ Sofia

خاکستری عزیزم، امروز تجربه های عجیب و غریبی رو همزمان بدست آوردم. سه تا عنوان متفاوت و جدا از هم رو نوشتم و نگران نباش قراره تا آخر این نامه منظور همه اش رو متوجه بشی.

دیشب داشتم به این فکر می کردم که فردا بین ساعت کلاس ۱۰ تا ۱۲ بیکارم و کاش س ز نسبت به قبل بازم با من صمیمی باشه و بتونیم بریم دور دور... و دقیقا همینطور اتفاق افتاد! می دونی انگار که گاهی چیزهایی که دلم می خواد یهویی اتفاق میفتن و هر بار به خودم میگم "اه، چرا چیز دیگه ای نخواستم؟ مثلا پول؟" مدتی می گذره که من و س ز دیگه توی کلاس کنار هم نمی‌شینیم و خب انتظار نداشتم بیاد. رفتم دو تا کتاب از کتابخونه گرفتم که بخونم و همینکه نشستم از پشت چشمهام رو گرفت. من داشتم توی ذهنم به این فکر می کردم که اون می تونه یکی از همکلاسی های دبستان یا رشته پرستاری باشه که یهو سر از دانشکده پزشکی در آورده و من رو پیدا کرده، یا چمیدونم مثلا... دوست قدیمی ! بعد با خودم گفتم چرا من اینقدر احمقم آخه کدوم آدم قدیمی دلش برای من تنگ میشه و چنین شوخی با من می کنه؟ خلاصه که دستهاش رو برداشت و دیدم س ز بود. بلافاصله گفتم بیا بریم بیرون و از درس خوندن خسته شدم. بیابان پشت دانشکده رو طی کردیم، به دانشکده دام پزشکی رسیدیم و بعد ای اونجا ادامه دادیم و به بیابان دوم رسیدیم که یه گاوداری و مرغ داری و استبل بود! آره منم باورم نمیشه وسط دانشگاه یه بیابان پهناوره که پرورش دام انجام میدن! خلاصه بعد از اون اینقدر ادامه دادیم که به پردیزه رسیدیم. جالب بود که راه پردیزه به دانشکده رو پیدا کردیم ولی اینقدر راهش دور و خطرناکه که هیچ وقت دیگه نمی خوام امتحانش کنم.

بعدش بر گشتیم به دانشکده و دقایق آخر فوتبال دستی و تنیس روی میز بازی کردیم.

آمارگیر وبلاگ

قالب طراحی شده توسط : استلا ★ Stella