Adventures

Diary of a dreamer

Mid summer

یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، 20:37

خاکستری عزیزم، اگر جنگ اتفاق نمی افتاد من در حال گذراندن تابستان خود در آرامش و استراحت بودم. الان می فهمم امتحان شهریور چقدر می تونه تابستان رو خراب کنه. تما طول تابستان نگران این هستی که عقب افتادی و کم کاری کردی و حالا هم که نزدیک تر شدیم دیگه نمیشه به راحتی کاری کرد. همیشه نگران این هستی که امتحان داری و هم تابستان رو از دست دادی. نگرانی بدتر وقتی بجود میاد اینکه می فهمی دیگر تابستان نخواهی داشت. سال بعد علوم پایه و سال‌های بعد صرف کارآموزی خواهد شد. چه میشه کرد، مسیری هست خودت انتخاب کردی. حالا بهتر از قبل می خونم. کمتر می بافم و وویس های هری پاتر رو همزمان با رونویسی از اصول خدمات گوش میدم... دیگه به خاطر کمبود وقت مجبورم چند کار با هم انجام بدم، متاسفانه.

شب گذشته خوابم نمی برد، شب بیداری واقعا مخرب ترین چیز دنیاست صدای افکارت بلند تر میشه و افکار منفی در خفه کننده ترین حالت هستند. به آینده فکر کردم... سخت تر میشه، شاید چیزهای خوب هم باشه ولی سختیش بیشتره، مسئولیت بیشتره و... ترسیدم خیلی زیاد نگران شدم، ضربان قلبم تند شده بود بهتر احساس میشد. ترس، ناامیدی و نگرانی از آینده احساسات غالب این روزها هستند. شاید از خودت بپرسی که چرا من نگران آینده ام هستم. در جواب بهت میگم، وقتی یکی زیاااد تلاش می کنه و سختی های زیادی می کشه دوست داره نتیجه خیلی خوبی بدست بیاره به همین اندازه که تلاش کرده ولی... آینده این رشته به نظر قشنگ نمیاد، درآمدش و سختی هاش...اینجو. چیزها رو بیشتر از زبان فارغ‌التحصیل ها شنیدم و ناامید هستم. چی میشه گفت الان کی از شغل و زندگیش راضیه؟

سوال اصلی اینکه:

تاحالا کسی آرزوش رو توی این دنیا زندگی کرده؟!

person Sofia
chat
•••