Adventures

Diary of a dreamer

شوق نهفته

سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، 22:17

7 می،

خاکستری جونم، من باز امدم! می دونم می دونم ولی الان بهترم. راستش رو بخوای فکر می کنم که دارم کم کم به این نتیجه می رسم که خوشبخت ترین دخترم. این روزا حالم بهتره ولی یه شوق نفهته دارم. نمی دونم هم شادم و هم دلم شور میزنه و نمی دونم این حس قاطی پاتی از کجاست و یکم آزار دهندست. می دونم الان احتمالا داری با خودت می گی من خود درگیری دارم. یکم مهربون تر باش ناسلامتی از وقت باارزشم زدم برات تعریف کنما!

نگران نباش سرت منت نمی زارما! چون تو دوست خیالی منی. آخه برای تو نگم به کی بگم؟ هوم؟

خب داشتم می گفتم. امتحانات نزدیکن و دارم می خونم و نگران اینم که شاید نتوننم برای مدتی برات بنویسم. دلم خیلی برات تنگ میشه. امیدوارم که موفق بشم. می دونی این دوری باید یه فایده داشته باشها! بابا قول داده اگه همینجا قبول شدم برام کتابخونه بسازه! باورت میشه خاکستری! یه کتابخونه توی اتاقم! از بچگی دلم می خواست کتابخونه داشته باشم با یه گلدون کنارش! به خدا التماس می کنم اون روز زودِ زود برسه!!

بزار یکم وضعیتم رو برات توصیف کنم. از حمام امدم و موهام خیسن و با شامپوی جدید اینقدر نرم و خوشبو شدن که عاشقشونم! اتاقم خیلی گرمه و پنکه روشنه و بادش هی می خوره توی صورتم. نکنه فردا سردرد بگیرم! خدا نکنه! اون وقت مجبور میشم بخوابم و برنامه رو کی اجزا کنه اون وقت؟!

خب خب دیگه برای امشب کافیه. خعلی دوست دارم و مراقبت خودت باش.

- همونکه واسه نوشته هاش کلی صبر می کنی! باشه باشه دروغ گفتم. همونکه واسه نوشتن برات ذوق می کنه :")

person Sofia
chat
•••