Diary of a dreamer

Adventures Adventures Adventures

کنکورگرافی

جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳ 17:19 ~ Sofia

2/30
I'm sorry for being a fat pig.
I'm sorry for asking for more food.
I'm sorry that I am obsessed with bayan.
I'm sorry for deleting the web and wasting time for chaning its fonts both before and after the konkor.
I'm sorry for being a jerk.
I'm sorry for being an idiot.
I don't know what's wrong with me, help.

2/31
امروز خیلی ناراحت بودم. بی دلیل می خواستم بمیرم. خوشبختانه امروز طرف بیان نرفتم.
البته رفتم ولی وقتی که دیدم نقشه ام جواب داده و نمی تونم درستش کنم تصمیم گرفتم برای همیشه
بیخیالش بشم. ولی اون راست می گفت من داره به مسائل بی اهمیت می پردازم
انگار که خیلی بیکارم، حیرانم و.... دلم می خواست بمیرم. د

3/2 (8:59 AM 5/22/2024)
when the world turns back to you, then why are you so willing to die?
are you weak enough to fight? are you weak enough to rise?
so what's the matter? things could go fine, just the way you want.
But it requires your attention, okay? so please, don't spend your time
thinking about shit. You know that I am a sinner? Because, my bad days are
karma. karma is coming after me. Now everyday is almost a bad day.
So, I am a sinner, surely. Being punished for what I have done before and present.

3/6 (10:23 AM 5/26/2024)
(بعد از اولین امتحان ترمیم. آخرین امتحان عربی)
امروز بعد از مدتها به قالب گذشته خودم برگشتم. همینقدر پرتلاش امیدوار
و خوشحال. خودم رو خیلی خیلی دوست دارم. منِ عزیز، ببخش که تا الان گمت کرده بودم.
من باز هم باید لباس خودِ دانش آموز گذشته ام را بپوشم و قدم های امیدواری بردارم.
بله. من بالاخره برگشتم. امدم تا کاری که ناتمام گذاشته ام را تمام کنم.

3/8 (8:36 PM 5/28/2024)
امروز بعد از امتحان شیمی خوشحال به امید بیست خالص برگشتم ولی فهمیدم 0.25 غلط دارم.
خدا می دونه که همین 0.25 چقدر می تونه توی رتبه ام تاثیر بزاره. به هر حال کار احمقانه ای بود که پاسخنامه
رو چک کنم. هر چی بوده تموم شده. باید بیشتر تلاش کنم. احساس خستگی می کنم و بعد از ظهر می خوابم
ولی باید بفهمم که اینکار احمقانه است و می تونه به کاهلی های من اضافه کنه. باید به جاش تست میزدم.

3/10 (10:45 AM 5/30/2024)
بعد دینی
افسوس که زمان چه زود می گذرد. انگار همین دیروز بود که نگران شروع امتحانات نهایی بودم و داشتم برای
آنها اماده میشدم. چه زود صبح و شب می شود. امروز سپیده دم را دیدم. امروز اوج تلاش و تقلا خودم را دیدم
درسهای خواندنی رقیب همیشگی! دینی! حفظ کردنت اسان نبود ولی دیدی که چطور بر تو امروز فائق شدم.
حوزه ترمیم نهایی عجب جائیست! روبروی من در مورد نمره های گذشته خود بحث می کنن. پشت سرم در مورد
حاملگی هم کلاسی گذشته شان. ان عروسک زیبا کیست که دارد از دور می اید!؟ ان چنان ارایش کرده که شبیه به
عروسکی پلاستیکی شده است. از ارایش چشم و فر و مو مژه و... فروگذار نکرده است. پس صبح امتحان دو نوع
ادم داریم. یکی که صبح پا میشه که مرور کنه یکی هم صبح زود پا میشه همه جاشو ارایش کنه. بیخیال. خلاصه با
چشم های پفپفی رفتم ولبخند ملیحی زدم. بعد از اینکه ان دیوانه سالن امتخان را به خاطر تقلب بهم زد ترسیدم.
اما ادامه دادم. خوب شد که زود رسیدم و این بار هم زودتر وارد شدم. و قبل از هقت و بیست راهم دادند.
عجب روزیست. و معلم فیزیک یازدهم فرزانگان که حالا در جایگاه مراقب امتحان نشسته است،
از دور به من زل میزند و با خود می اندیشد که کدام سال شاگردش بوده ام. هرگاه او را میبینم فقط دلم می خواهد که
زمین دهان باز کند و در آن محو شوم. خدانکند که با خود بگوید من به تو ایمان داشتم و الان چرا اینجایی؟
چشمم به خرگوش کاغذی روی دیوار کلاس کودکان افتاد که روی بالن های دستش نوشته بودند: " من موفق می شوم، نه فورا. بلکه قطعا." نمی دانم
انگار که داشت با من حرف میزد. می دانم که تمام کائنات با من حرف میزنند و به من هشدار می دهند.
نزدیک بودم گریه کنم. حال روحی خوبی قبل از امتحان نداشته ام. دلم می خواست امیدوار تر باشم مثلا از کنکور اردیبهشت مطمئن تر میبودم.
خدایا این اخرین باری بود که می توانستم امتحان دینی دبیرستان بدهم. امیدوارم که سال اینده
تلاش من ثمر خودرا نشان دهد. امروز توی صف که بودم با خودم می گفتم گناه من چه بود که به این روز افتادم؟
بله گناه من این بود که ان روز کم کاری کرده و کنکور را بیخیال شدم. سال 1400 بی شک سال اوج حماقت من بود

3/13 (1:47 PM 6/2/2024)
بعد ریاضی
انگار بازم به ارای خوندن برگشتم. دلم می خواد بلند بخونم. با این صدای نکره، موندم این انگیزه ناله کردن از کجا میاد؟؟
خلاصه. بیش از حد ساده بود. امروز بیخودی زود پاشدم. امیدوارم که توی نتیجه کنکور موثر باشه و مغزم برای اختصاصیا خالی نشه..
خیلی نگران دینی ام. اگه زیست رو بیست شم، اگه همه درسا رو بیست شم جبران میشه؟ دیگه بیان نمیرم. تا آخر عمرم.
خداروشکر اونهم باهام همکاری داره و هر بار وسوسه میشم رمز رو وارد کنم ارور میده. ازش معذرت خواهی کردم.
دیگه نمی تونستم این دوستی رو ادامه بدم. بازم مثل قدیما حرفهاش مبهمه. ولی دیگه مهم نیست من که دیگه طرف بیان نمیرم.
باید یه برنامه خوب بچینم برای این سه روز. خوب زیست بخونم که از دستم نره. باید فرصت ها رو سفت بچسبم.
امروز هم به معلم فیزیک محل ندادم. خدایا تروخدا منو ببخشه. قصدی ندارم. فقط از خودم شرم دارم،می ترسم که برخلاف عقیده اش نتیجه گرفته باشم.

3/16 (10:52 AM 6/5/2024)
می بینی رنگو، من بازم به حرفام عمل نکردم. قرار بود زیست پایه رو هم توی این فرجه دوره کنم ولی امروز روز آخره و من هنوز دوازدهم رو هم تموم نکردم.
داشتم به این فکر می کردم که یه سهل انگاری کوچیک سال 1400 عجب ضربه ای بهم زد! بزرگ ترین حماقت زندگی اون سال بود. اگه اون سال
بیخیال چرت و پرت های کیپاپ و بیان و ونوس و نمی دونم یکتا و... می شدم الان اینجا نبودم. دارم گذشته رو زندگی می کنم. همه چیز رو تکرار کردم.
لباس دانش آموز رو دوباره می پوشم و سر جلسه امتحان ترمیم حاضر میشم. خدایا کمکم کن که دیگه توی عمرم به هیچ وجه مرکتب چنین حماقت های
سخت الجبرانی نشم! این یه ماه هم بهم کمک کن که فقط خودت می تونی دستم رو بگیری. امیدوارم از فکر و خیال بیام بیرون و موفق بشم تا گذشته رو جبران کنم.

3/17 (11:44 AM 6/6/2024)
بعد از آخرین امتحان زیست شناسی 3
خب. واقعا برای خودم متاسفم. این چند روز رو خیلی بهتر از این می تونستم بخونم. ولی خب، چه کنیم؟ منِ احمق هیچ وقت عوض نمیشم. انگار
محکوم به اشتباه کردن هستم. دلم یه رتبه خیلی خوب می خواست که قشنگ حقم رو بهم پس بده ولی میبینم که دینی و زیست رو بیست نشدم. نمی دونم
اگه بقیه امتحانات رو بیست شم و تا الان بقیه همه بالای 19 و بیست باشن میشه؟ خدایا کاری کن که بشه! فعلا. باید ادبیات رو بکشم. له و لوردش کنم.
امروز مامان باهام امد. خیلی احساسی شدم. دقیقا همون صحنه روزایی که دوم دبستان بودم و مامان منو رسوند مدرسه و من به لبخندش زل می زدم و
وقتی که می رفت دلم براش تنگ میشد و می خواستم گریه کنم پیش امد! داشت با لبخند بهم نگاه می کرد ولی من روم رو برگردوندم. کاش اینکارو نمی کردم.
همین که روم رو برگردوندم. وقتی برگشتم دیدم داره میره، تا آخرین لحظه رفتنش نگاهش کردم ولی اون دیگه پشت سرش رو نگاه نمی کرد.
دم در جلوی مراقب ها با چشم هام دنبالش می گشتم. با خودم گفتم "چرا پشت سرش رو نگاه نمی کنه؟ لعنت به من که خوب تحویلش نگرفتم." فکر کنم احساس
کرده من از امدنش ناراحت شدم. انگار فکر کدده که حضورش خوشحالم نکرده. ولی اینقدر خوش حال شدم که می خواستم گریه کنم. خیلی احساسی شدم
تا آخرین لحظه قبل از شروع امتحان دعا می کردم. خدایا نکنه یه وقت پدر و مادرم ناراحت بشن. لطفا کمترین اسیبی بهشون نرسه. خواهش می کنم مراقبشون باش.
قول دادم امتحانم رو خوب بدم. یه "دیدی تونستم" بهشون مدیونم. اونم بدجور!
پ.ن: ناغافل و کاااملا ناگهانی درصدای اردیبهشت اعلام شد! متاسفانه گند زدم. درصدهای کمتر از حد انتظارم باعث میشه که از حالا وحشی تر تلاش کنم
اصلا قول میدم خودمو بکشم. خودمو میکشم. من دیگه حس پارسال رو نمی خوام بچشم! به هیچ وجه آدم سابق نیستم. نییییییستم. بمیر برو بمیر آشغال.
کسایی که از من بهتر شدید، به همین خیال باشید که قراره تیر صافتون کنم. من حقمو میگیرم. همین امسال درش رو تخته می کنم. فرهنگیان هم انتخاب رشته نمی کنم.

3/20 (8:19 PM 6/9/2024)
بنده سرانجام رسوا شود! بعد از آخرین امتحان ادبیات دوازدهم با این خیال که شاخ این غول بی شاخ دم را خیلی تمییز پایین کشیدیم به خانه رفتیم و بعد آگاه شدیم که اندکی اشتباه
داریم. اگرچه به لطف نیروی یزدان دهش، سر جلسه مقداری از عیب های خود را یافته و محفل آرای بلامعارض خانه دلقکان نشدیم! خلاصه بگذریم ... امروز از بهر بی دقتی کارت
ملی خود را در سالن انداخته و سر جلسه بی هیچ التفاتی نشسته بودیم که ما را خواندند. به حضورشان شرفیاب شدیم و اندکی در دل ترسیدیم که نکند کار دیگری با ما است. خوشبختانه، چیزی
جز نتیجه حماقت وی نبوده است. معلم فیزیک با لحن نرمش مرا راهنمای نمود. چقدر می خواهم نزدش ضجه بزنم که هان! وقت درستی نیست که ما را در این حال ببینی! از اینکه
دلم برایش تنگ بود و عذرخواهی ها به خاطر تحویل نگرفتنش بدهکارم. همی شرم دارم ز وضعیت خویش. سال تولدم روی کارت ملی سنگینی می کند. دیگران را به فکر می اندازد که چرا او
اینقدر سال خورده است. غلط نکنم 4 یا 5 سال پشت این دیوار کنکور نشسته یا فقط دلش بازی و اهمال کاری می خواسته است؟دلم می خواهد که میکروفن ر ا از چنگ مدیر پر سرو صدا بگیرم
و فریاد بزنم من پشت کنکوری نیستم! من دانشجوی انصرافی ام. از مسیری برگشتم که به غلط پیموده شده و حال قصد تعمیر دارم. خلاصه که باید با کوچکترها هم کلاسی شویم و امید است که
لایق بزم بنده و وی لایق بزم آنها باشم و باشیم و باشند. امروز شیرین نمک تر شده و وقت بیشتر تلف کرده. بشکند این سر که هوای تلاش نداشت! ای لعنت بر مجموعه فیلم های چندش
آور هزار پای انسانی یک تا سه که کمی از وقت ما را به تماشای مدفوع خوری انسان ها اختصاص داد و کلاه دلقک مدام را در این رقابت به ما عطا کرد . از اینکه امروز مقداری از سلول های
باارزش مخاط بینی خود را در حادثه وخیم "حمام نکردن هم نشین جلویی به مدت 4هفته و همکاری باد کلر به جهت دادن آن بوی گستاخ به بینی وی" از دست دادیم صرف نظر نکنیم؟
در نهایت شب نشینی و اسراء وی نتیجه داد و قهوه ها تپش قلب و بی قراری وی را کشنده تر کرد. دلم می خواست ده دور را دور حوزه بدوم تا انرژی مضاعفم تخلیه شود، اما آن جزوه تلگرامی یکتا
کار خود را کرد و نیم نمره را از ما گرفت. به هر حال کدورتی ندارم. حقم بود. نمی بایست دزدی می کردم. اشتفاده از این محتوا عواقب دارد چون صاحبان حق را به دیگران رضایت ندارد.

3/22 (10:28 AM 6/11/2024)
بعد از امتحان سلامت
خرداد داره به آخراش میرسه و یه ماه دیگه بیشتر تا کنکور نمونده. احساس ترس، شرم و اضطراب وجودم رو فرا گرفته و اصلا دلم نمی خواد این دوره تموم بشه. ناکامی توی کنکور اردیبهشت
و پیدا کردن غلطهام توی امتحانات نهایی دلم رو پرپر کرده. لبم دعاگوعه، یعنی خدایا کاری کن فقط همینا غلط باشن و از 19 کمتر نشم. خدایا کمکم کن تیر رو بهتر بدم. ولی خب همش
به خودم بستگی داره و بس. الان فقط می تونم گذشته رو فراموش کنم و به آینده هم فکر نکنم و فقط بچسبم به حال. من موفق میشم.

3/24 (9:11 PM 6/13/2024)
بعد از امتحان زبان
ببخشید اینقدر توی جو بودم که یادم رفت زودتر از اینها بنویسم. طبق گفته ها و شنیده این امتحان سخت ترین امتحان قرن حاضر بود. ولی خوشبختانه لطف خدا به من عنایتی کرد
و کلاس زبان رفتن هام به دادم رسیدن. نمی دونم فمیلی گای هم تاثیر داشت یا نه؟ امان از اون بیست دقیقه های تلف شده. انگار نفرین شدم که بیست نشم! بعد از هر آزمونی که
میدم میبینم غلط دارم! بعد جوش و استرس میفته توی وجودم. "ای بابا من که اینو می دونستم، راحت بیست میشدم. ای بابا" انگار نفرینه. جدی میگم. بگذریم، امروز بالاخره به معلم فیزیک
سلام کردم، چون چاره ای نداشتم نمیشد توی صف بزنم صاف توی صورتش نازل شدم! ولی فکر می کنم جوابم رو نداد به هر حال من که نشنیدم. بیخیال چرا ایقدر برام مهمه اصلا؟؟
خدایا داریم به کنکور دوم نزدیک میشیم توانم رو چند برابر کن خریت گذشته رو بتونم جبران کنم. آمین.

3/27 (8:11 PM 6/16/2024)
بعد از امتحان فیزیک
خداروشکر بعد از این یکی دیگه غلطی پیدا نکردم. امیدوارم که نمره کامل رو ازش بگیرم. خدایا من روی 4/5 تا بیست حساب کرده بودم که دو سه تاش (زبان، شیمی، دینی) از دستم رفت.
بقیه رو بالای 19 کن! آمین! وای دوباره سر و کله اش پیدا شد. قول میدم حواسم رو پرت نکنه. یعنی همین دم آخری هاست که یه چیزی یهو سر از ناکجا آباد در میاره و گند میزنه به همه چیز
آخه چرا؟ مگه گناه من چیه؟؟خلاصه این روزا از سگ کمترم اگه درست نخونم و به حقم نرسم!برم ببینم چقدر می تونم به درصدام اضافه کنم! خب دیگه حرفی به ذهنم نمی رسه. آه راستی
از اینکه برای امتحان هویت ثبت نام کردم پشیمون نیستم. اگه بیستش کنم خودش یکم تراز اضافه تر بده جای شکر داره!

3/29 (11:04 AM 6/18/2024)
بعد از تموم شدن همه امتحانات
من خسته ام خیلی خسته ام از حسرت خوردن از آه کشیدن از انتظار کشیدن از دور نگاه کردن از سنگینی کردن سنم روی کارت ملی از پنهان کردن علت شکستم از بقیه. دیگه نمی خوام این
روزا رو ببینم. خدایا اون روزی که از خودم و آینده ام راضی باشم کی می رسه؟؟ دیگه نمی تونم بشنونم که همه چیز رو از دست دادم اگر ماهلی کنم این کنکور هم از دست دادم. 403 هم داره کم کم
پرونده اش بسته میشه میره پی کارش. خب که چی؟ عین کنکور های قبلی که همش حسرتشون رو می خوردم. 401 و 402 و 400 اینقدر کنکور دادم که انگار دارم شمارش معکوس میشمارم.
خب لعنتی اشغال تموم کن کارو دیگه عوضی! تا کی دیگه؟ چقدر دیگه؟ پیر شدی احمق! 21 سالته و هنوز داری با 18 ساله ها رقابت می کنی؟ نمی تونی توی همین یه کار هم ازونا ببری؟
مگر چقدر برات سخته مگه کودنی؟ خجالت بکش تو تیزهوشان خوندی بعد اینقدر پشت موندی!! واقعا این دیه آخرین رشته تاریه که به تو و پزشکی چسبیده. می خوای ولش کنی گم میشی توی آشغالا.
این آخرین و تنها ترین فرصتته بیچاره.

3/31 (9:09 AM 6/20/2024)
امروز دلم می خواست بمیرم.
دیشب تراز های کنکور اردیبهشت اعلام شد. دقیقا همون ترازی رو گرفتم که سال 401 باهاش پرستاری قبول شدم! دقیقا همون عدد کوفتی 8593
می دونی چیه در بهترین حالت اگر تراز نهایی هم همین حدودا باشه 8 هزار میشم و این بدترین چیزیه که می تونست اتفاق بیفته. بعد از این همه ماه زخحمت کشیدن باورم نمیشه
که منِ احمق هنوز روی همون پله اول کوفتی نشسته ام و دارم موفقیت دیگران و گذر عمرم رو تماشا می کنم. هنوز هیچی عوض نشده هیچی هیچی! منم که عوض شدم.
پیرتر و منزوی تر شدم و می بینم که چطور بچه های 18 ساله خیلی راحت از کنارم عبور می کنند. این 20 روز باقی مونده خودم رو میکشم شاید فرجی شد.... باید خودم رو بکشم دیگه چاره ای
جز این ندارم. فقط همین 20 روز مونده که من رو به رشته های باریک طناب پزشکی و آینده آرمانی ام متصل کرده و داره ذره ذره پاره میشه و من توی چاه حسرت و ناامیدی می افتم.

4/3 (8:01 PM 6/23/2024)
تیر از راه رسید و چنلها دم از کنکور 404 میزنن. پرونده 403 رو به آخراشه و همین موضوع قلبم رو به درد میاره. اینکه دلم نمی خواد تموم شه فقط دلم می خواد "دلخواه" تموم شه.
تموم شدن های زیادی رو تجربه کردم ولی این آخریشه و دلم می خواد قبلیا رو خوب جبران کنه. این روزا به طرز عجیبی امیدوارم و امروز نسبت به روز های گذشته کاهلی کردم.
از امروزم ناراضی ام. کاش بهتر و بیشتر می تونستم نکته مرور کنم ولی انگار روزها دارن دستم فرار می کنن. نمی دونم چی بگم. خدایا توانم رو چند برابر کن. دیگه حرفی ندارم :)
+ اگه این روزا رو دریابم شب آخر به خودم فوحش نخواهم داد.
+ تنها آرزوم اینکه موقع اعلام نتایج جای summertime sadness آهنگ feeling good رو پلی کنم. (ارجاع به خاطرات تابستان 402)

4/7 (6:35 PM 6/27/2024)
زمان داره عین برق و باد می گذره و دیگه وقتی نمونده. تا 12 شب 21 تیر ماه وقت خوندن دارم و تا اون موقع می جنگم. اینها آخرین چیزهایی هیت که توی این دایری می نویسم.
به امید پیروزی :)

آمارگیر وبلاگ

قالب طراحی شده توسط : استلا ★ Stella