Adventures

Diary of a dreamer

شادی

پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، 12:28

خاکستری عزیزم، دیشب داشتم به هدف زندگیم فکر می کردم. به چیزهای زیادی فکر کردم و فهمیدم که من خیلی برای آینده می ترسم. بارها از خودم پرسیدم که من از زندگی چی می خوام، در نهایت به این نتیجه رسیدم که تنها چیزی که می خوام و تمام این سال ها تلاش کردم بهش برسم شادی و احترامه. من می خواهم در آینده "شاد" باشم یعنی راضی باشم و نتایجی که بدست اوردم دلم رو راضی نگه داره که تهش با خودم بگم "این همه دویدن و سختی کشیدن ارزشش رو داشت!" ولی همه میگن چنین چیزی قرار نیست اتفاق بیفته، آینده جوری نیست که ازش راضی باشی فقط تهش به خودت میگی بازم وضعم از اینها بهتره. همین. ولی من با این اینکه از رشته قبلیم انصراف دادم و هزینه زیادی رو متحمل شدم چنین چیزی رو نمی خوام. رشته قبلی خیلی ازارم می داد جوری که عذاب وجدان داشت من رو از درون می خورد و هر روز دیدن بچه های پزشکی به عذاب وجدانم اضافه می کرد. من از نیمه راه برگشتم تا اولا از شر این عذاب وجدان راحت شم و به خود آینده ام بگم "ببین من دوباره تلاش کردما!" و هم اینکه پدر و مادرم رو خوشحال کنم ولی دیشب حرف چرندی بهشون زدم که دوباره ناراحتشون کردم. گفتم "اگر من تعهدی قبول شم دیگه این رشته بدرد نمی خوره!" می دونم اشتباه کردم، خیلی هم اشتباه کردم کسی هیچی نمی دونه تا اون سال که من فارغ التحصیل میشم اصلا آیا دنیا به همین وضعیتی هست قراره بمونه؟! قراره همه چیز همینجور بدون تغییر بمونه؟! همه قوانین؟! بدون شک تا ده سال آینده چیزی قابل پیش بینی نیست و همه حرف ها و احتمالات ما از شرایط حال حاضر نشات می گیره.

خدایا فقط کاش اولا جلوجلو چیزی رو پیش بینی نکنم چون هنوز نتایج عصر شنبه میاد، دوما اینکه کسی رو ناراحت نکنم. همه اینها تصمیم خودم بود و هر چقدر هم اگر دنیا سخت بشه و بهم پشت کنه بازم تصمیم خودمه و باید باهاش بسازم. باید سعی کنم شادی رو از راهی که شده بدست بیارم حتی اگر شرایط آینده مثل الان باشه بازم نباید تسلیم شم. من از مسیر برگشتم چون حق خودم رو میدیدم که اینبار رتبه خوب بدست بیارم ولی متاسفانه شرایط کنکور امسال جوری بود که اون رو برام به آرزو تبدیل کرد ولی اشکالی نداره اگر در نهایت به شادی منجر بشه راضی خواهم بود. مامانم توی همه چیز ازم حمایت می کنه حتی توی شیرینی پزی! وقتی که شیرینی ها رو خراب کردم بهم گفت اشکالی نداره دوباره بپز اینقدر بپز تا یاد بگیری. باورت نمیشه بازم دیشب پختم و بالاخره یه پای سیب خوشمزه درست کردم. من خیلی وابسته بار امدم تقصیر خودمه، برای همین از خیلی چیزها می ترسم و از تغییر کردن فراری ام. برای دعا کن که هر چی بشه بازم از خودم 403 ام تشکر کنم. فعلا که از خود 400 و 401 ام شدیدا متنفرم!!

+ نوشته های سال 401 و 402 رو توی بیان نوشته ام و دسترسیم رو از اون سایت لعنتی از دست دادم ای کاش میشد به آرشیو اونجا دسترسی داشتم و نوشته های من 401 و 402 رو زنده نگه می داشتم :))

person Sofia
chat
•••