Adventures

Diary of a dreamer

Pre-days!

یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳، 19:33

هفت عزیزم، نمی دونم چرا نمی دونم بدون خطاب کردن شخصیت های خیالی نوشتن رو شروع کنم. حتما به خودت میگی چون دوست داری حس کنی که داری همه اینها رو برای کسی تعریف می کنی. درسته! من اصلا قصد نداشتم به خانم ط پیام بدم ولی وقتی دیدم که توی اپ "بله" که قبلا پاکش کرده بودم بهم پیام داده، سریعا رفتم و بهش پیام دادم. بالاخره بهش گفتم که پزشکی قبول شدم، مامانم و بابام من رو سرزنش می کردند که چرا بهش گفتم. من هم براشون توضیح دادم که من جوری مکالمه رو پیش بردم که انگار خودش از من تقاضا کرده تا بهش بگم، اینجوری کمتر به نظر میاد که دارم خودنمایی می کنم. من واقعاااااا از ته دلم می خواستم همکلاسی های پرستاری بدونن که من پزشکی قبول شدم، برای فکر نکنن که من یه بازنده ام. می دونی بعضی هاشون خیلی به من بد کردند، دلم رو بارها شکستند و خیال می کردند هرجور می تونن با من رفتار کنن و من یه بازنده ساده ام ولی من بهشون ثابت کرده ام که خلاف چیزی هستم که خیال می کردن. خانم ط به احتمال خیلی زیاد تا الان به همه بچه های ورودی رو خبر رسانی کرده. عجیب تر از همه چیز اینکه من خیال می کردم فقط خودم همین نقشه رو داشتم تا اینکه خانم ط بهم گفت که ظاهرا دو نفر دیگه از همکلاسی های پرستاری هم از شجاعت و جرئت من استقبال کردند و به تقلید از من از دانشگاه مرخصی گرفتند و امسال پزشکی قبول شدن. من خودم حتی با وجود اینکه قبول شدم ولی حس حسادت دارم، نمی دونم چرا! من که این حس رو دارم دیگه بقیه بچه ها که کنکور ندادن و پرستاری رو دارن ادامه میدن چه حسی دارن؟؟ آیا از همه ما متنفر شدن؟؟ اصلا باورم نمیشه از این کلاس پرستاری یهو سه تا پزشک شن، فکر می کردم خودم تنها هستم که دارم اینجوری از گذشته ام انتقام می گیرم که دیدم تنها نیستم :))) خیلی جالبه، نه؟ اصلا از یکیشون انتظار چنین کاری می رفت ولی اون یکی چی؟ نه. هنوز هم منتظر سوپرایز های بعدی هستم! مثلا تصور کن من سر کلاس بشینم و ببینم یکی دیگه از همکلاسی های پرستاری دوباره همکلاسیم شده!! وای خدا خیلی خنده دار میشه. شرط می بندم به احتمال 70% این اتفاق میفته!!!

امروز کل اتاقم رو تمیز کردم، وقتی که داشتم کمد رو تمیز می کردم توی یکی از کشو های باربی قدیمی یه آدامس نصفه تریدنت پیدا کردم. یادش بخیر اون زمان قیمت هر بسته اش سه هزار تومن بود ولی الان 70 هزار تومنه!!! فکر می کنم قدمت اون آدامس بر می گرده به سال 95. سفت و خال خالی شده بود. امروز مامان آهنگ می گذاشت و من پله ها رو تمیز می کردم خوش گذشت. بزودی مهمون داریم، ولی بد موقع دارن میان. دقیقا روزی میان که ثبت نام اینترنتی شروع میشه !! خیلی سعی کردم جلوش رو بگیرم نشد، آخه از هفته پیش بهشون قول داده بودیم. خاله س هم سرماخورده و احتمال داره مهمونی پنجشنبه تعطیل بشه. امیدوارم که زود خوب بشه، دلم می خواست شیرینی درست کنم. این مهمونی یه جورایی شبیه مهمونی خوردن شیرینی قبولی منه. راستی قرار شد که فعلا به کتابخونه نرسم، ظاهرا توی مشکلات مالی هستیم و نمی تونن برام بخرن. همش فکر می کنم یه چیزی کمه، برای ثبت نام دانشگاه خیلی استرس دارم.

person Sofia
chat
•••