گذر روزها
خاکستری عزیزم، مدتی هست که برایت ننوشته ام. قبلا هم بهت گفته ام، وقتی که حرف های زیادی برای گفتن دارم خاموش تر می شوم. این یک تناقض است! می دونم انتظار داشتی هر روز برایت بنویسم، چون هر روز چیزای بیشتری را میبینم و تجربه می کنم، اما از آنجا که تو بدشانس هستی، هر چه چیزای بیشتری برای گفتن پیدا کنم تنبل تر می شوم. طی این مدت سریال آرکین را تا قسمت ۶ فصل دوم دیده ام. دیدن هر لحظه و هر قسمت آن لذت بخش بود. آرکین یک دنیای خیالی و زیبا را به تصویر می کشد، دنیایی که ذهنم وسوسه می شود زندگی کردن در آن را تجربه کند. بگذریم... دلم می خواست مشابه اش را پیدا کنم و دنبال کنم ولی سنگینی درسها امان نمی دهد. هر چه بیشتر پیش می رویم، هر روز و هر ثانیه حجم درسها و مطالب بیشتر می شود و فرصت های تفریح کردن از من دریغ می شوند. حتی برای نیم ساعت فیلم دیدن هم عذاب وجدان دارم، از این گذشته علاقمند به مطالعه هستم و با یادگرفتن هر نکته جدید دری از موضوع جدید برایم گشوده می شود. انگار کتابخانه ذهنم دارد صاحب قفسه های جدید می شود. قفسه هایی از موضوعات زیبای جنین، بیوشیمی و... وقتی جواب سوالاتی که سالها دنبال آنها بوده ام رو پیدا می کنم شگفت زده می شوم.
زندگی کردن همین است، اینکه از هر لحظه اش لذت ببری، چون قرار نیست از همه لحظه ها لذت ببری و باب دلت باشد. آخ، یکی کیفش رو از پشت زد به کمرم. آره درست حدس زدی دارم سر کلاس و قبل از آمدن استاد می نویسم چون در خانه تنبل می شوم و علاقه نوشتنم کور می شود. شارژ گوشی را می خواهم نگهدارم، پس بیش از این نمی نویسم، برایم آرزو کن که آینده مخالف چیزی باشد که اکنون تصور می کنم. امیدوارم نامه بعدی را زودتر برایت بنویسم.