Adventures

Diary of a dreamer

بنا به دلایل زیاد

دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳، 22:1

خاکستری عزیزم، ای کاش که من یه پرستوی آزاد بودم. کوچ می کردم از این گنبد به اون گنبد. رها بودم توی آسمون و عمر کوتاه ولی لذت بخشی داشتم. شاید برایت سوال باشد که روزهای من چگونه می گذرد. نمی دونم چرا این روزها از همه چیز متنفر هستم. وقتی که وارد دانشگاه می شوم اول نگهبان می گوید که نمی توانی ادامه راه با ماشین بابات بروی و پیاده شو، اول با خودم میگم "ازت متنفرم" بعد که سریع از نگهبان دوم رد میشم بهم میگه "خانم کارتت کو؟؟" از اینکه من رو مجبور می کنه کیفم رو بگردم و مقداری از وقتم تلف میشه از اون هم متنفرم. وقتی که وارد محوطه میشوم با تنفر زیاد چادر که به خاطر پدر و مادرم می پوشم رو گلوله کرده و وارد کیفم می کنم تا همکلاسی هایم آن را نبینند، احمقانه است که من هنوز عین یک بچه دبستانی وابسته به والدین هستم و چون اونها من رو حمایت می کنند برای حفظ ظاهر و طرد نشدن مجبورم قوانین سخت گیرانه انها را رعایت کنم. خلاصه که از شر آن خلاص می شوم و دور و بر را نگاه می کنم که کسی من را نبیند و بعد نگران این می شوم که نکند اینجا دوربین باشد که قطعا هست، بزار من را ببینند، برایم مهم نیست. حجاب من زیر چادر یه مانتوی مناسب و بلند است و نیازی به چ اهم ندارم. وارد کلاس می شوم بوی عرق خوابگاهی ها که دیر به حمام می روند یا لباس های خود را دیر میشورند و ادکلن بچه پولدار های لوس و مرفه گوشی آیفون دار هم حالم را بهم می‌زنند، برخی روزها ماسک میزدم ولی به خاطر ازدحام جمعیت توی کلاس اکسیژن کم میارم و سرم گیج می رود، چه با ماسک و چه بدون ماسک با این حال فعلا ماسک نمیزنم. فهمیدم که توی این کلاس جو رقابتی است و به خاطر نمره حاضرند از روی هم بالا بروند‌. بعضی ها مثل اهم اسب درس می خوانند و رقابت را سنگین تر می کنند. گاهی خوب رفتار می کنند و گاهی هم ایگنور می کنند، از همه آنها متنفرم. از اساتید هم متنفرم. از تظاهر کردن و پنهان کاری های احمقانه متنفرم. از تو هم متنفرم که هنوز آن قدر احمق و بچه هستم که تنها شنونده ام یک شخصیت خیالی است. "خود را امروز بیشتر دوست داشته باش:" نمی توانم فعلا نمی توانم چیزی را دوست داشته باشم، دیدم تار هست و همه را سوژه تنفر می بینم.

person Sofia
chat
•••