Pacify her
خاکستری عزیزم، احساس می کنم این روزها شجاع تر از قبل شدم. قبلا می ترسیدم یا خیلی برای صحبت کردن با دیگران استرس داشتم. امروز با کسایی که احتمالا فکرش رو نمی کردم صحبت کردم و کارهای انصرافم رو انجام دادم. دیگه تقریبا تمومه و فقط پرداخت جریمه مونده. برای جریمه ازم 48 میلیون می خوان، 40 تومن برای دو ترمی که خوندم و 8 میلیون برای مدتی که به دانشگاه نیومدم. این واقعا بیشترین پولیه که تا حالا والدینم برام خرج کردند. می دونم که این اتفاق به خاطر سهل انگاری و حماقت من رخ داده برای همین باید در آینده جبرانش کنم، یعنی وقتی که خودم به درآمد رسیدم پول رو بهشون پس بدم. می دونم احمقانه است و من نمی دونم دقیقا کی به درآمد می رسم ولی قول دادم بهشون پس بدم. احساس گناه زیادی می کنم!! از طرفی استرسی که برای نتایج کنکور داشتم بیشتر شده. وای خدا جونمممم به مناسب گودبای کردن با رشته قبلی یکی از مسخره ترین خاطراتم رو تعریف می کنم: ترم اول، ترم خامی و نابلد بودن ها، رفتارهای بچگانه ای که زود به خاطرشون پشیمون میشی هست. من روی یکی یکم کراش داشتم. یه روز از بهار، کلاسمون زودتر تعطیل شد. استاد نیومده بود و نم نم بارون ملایم و قشنگی می بارید. من داشتم بر می گشتم به سمت سردر که از دانشگاه خارج شم و برسم خونه. من داشتم از مسیر پیاده رو پشت درختها و بوته ها می رفتم. دانشگاه خلوت بود و ماشینی رفت و آمد نمی کرد، برای همین اون هم راحت داشت از مسیر جاده به همون مقصدی که من می رفتم می رفت. دوستم شاپرک توی دوران دبیرستان من رو "ضایع" خطاب کرده بود، اولش ناراحت شدم ولی الان این حرف رو قبول دارم. اون عمدا از مسیر من استفاده نکرد که ممنونشم! من فقط یه ترمک خام بودم که داشتم توی ذهنم یه سناریوی گفت و گو تصور می کردم، که اتفاق نیفتاد و از این مورد خوشحالم که بیشتر ضایع نبودم.