این سیزده که گذشت سیزده سال بعد رو چیکار کنم؟
خاکستری عزیزم، همینطور که توی عنوان میبینی آخرین روز تعطیلات هم با کلی استرس و فشار و ترس از امتحان گذشت. تفکر اینکه قراره سالهای بعد هم همین وضعیت باشه حالم رو بهم می زنه. امروز بالاخره هم ناراحت بودم، هم استرس داشتم که خوب درس نخوندم و حتما از فلانی عقب افتادم، هم مامانم بحث خانم ش ی ب رو پیش کشید، هم افسرده بودم که باید برم دانشگاه و تا ساعات طولانی روی صندلی های خشک درد دنبالچه و شکم و گردن رو همزمان تحمل کنم. خلاصه چی بگم؟ کلی حس منفی و غم توی امروز بود. امیدوارم دنیا روز های شاد تری بهم بده. روز هایی که بخندم، روزهایی که نگرانی و استرس نداشته باشم.
بازم تهش به این نتیجه می رسم که آخه بابا خودت خواستی، هر چی باشه باید خودت تحمل کنی. دیگه باید درس بخونی، باید کلاس بری و با آدم هایی که ازشون خوشت نمیاد همکلاس بشی. این مسیری هست که انتخاب کردی :)))