It is meant to be
خاکستری عزیزم، می دونی چیه؟ اصلا اینها باید اتفاق میفتاد!
می دونم که خیلی احمقانه است ولی توی بهبوهه امتحانات و استرس شدیییییدی که دارم متحمل میشم به این فکر می کنم خدایا نتیجه این همه تلاش رو سختی رو میبینم؟ نتیجه این همه فداکاری و زحمت کشیدن رو میبینم؟؟ لطفا کاری کن که تهش قشنگ باشه، کاری کن که بگم تهش ارزشش رو داشت. نگن فلان پزشک خودکشی کرد، نگن فلان هوش مصنوعی جای پزشک رو گرفت، هی نگن مردم به فلان پزشک توهین کردن و...
نمی دونم خیلی سخته، مسیر خیلی سختیه. هیچ کسی هم قرار نیست درکت کنه، همه میگن تو باید پزشک بشی باید سختی بکشی، تو باید پزشکی خوبی باشی، تو باید ....
این وسط منِ احمق هنوز سنمم مقایسه می کنم. آخه این رو دیگه کجا دلم بزارم؟؟ به این فکر می کنم که مثلا ای وای من می بایست ۱۸ سالگی وارد این رشته بشم نه ۲۲ سالگی. وای من چرا ۴ سال کوچیکتر از فلانی ام؟؟ و افکار احمقانه و بچگانه دیگه...
بعد می دونی چیه، بر می گردم به گذشته. به عقب نگاه می کنم. میبینم وای من چقدر توی ۱۸-۲۰ سالگی حالم داغون داغون بود که حتی اگر اون موقع قبول میشدم زیاد جالب نبود می دونی؟ مثلا سال ۴۰۱ که پرستاری قبول شدم یکم رفتم بین مردم، خب قبلش که کرونا بود از سال ۹۹ قرنطینه بودیم و من خیلی خونه زده شده بودم لازم بود یه مدت از خونه فاصله بگیرم تا دوباره تلاش کنم. پس... لازم بود و سرنوشتم این بود که اولش پرستاری قبول بشم و یک سال وقتم از این بابت بره و یک سال برای کنکور مجدد. خب... الان که دارم از استرس آناتومی تنفس میمیرم ولی خداروشکر فردا صبح دیگه امتحان رو میدم و خلاص. ولی استرس جدیدی به اسم فیزیولوژی جاش رو میگیره، باید از همین فردا شروعش کنم.
هعی چی بگم؟ اصراری برای آمدن تابستان ندارم چون میدونم مثل همیشه قراره با خوابیدن و سریال دیدن و اورثینک های بی انتها بگذره... نکته جالب و هیجان انگیزی درش نیست و تنها فایده اش؟ نبود امتحان و استرس.
خاکستری، برام آرزوی موفقیت کن.