Little Women
Dear Grey, if I could die right now and reborn in another world I would definately choose to live in "Little women" world. you see, I've always pondered the same old question of which series or fictional world is my favorite to live in, somewhere dreamy that I could live with peace and flourish my talents. Then after I've watched this wonderful movie I releazied that this is absolutely my dream life. i've included the pictures to share the vibes I get from them. As soon as I see these photos I feel something deep in my heart, something lost. Something that I've been longing for and it feels like my true life belongs in these pictures and movies.
Today I've finished hollow boy from lockwood and co. and the last sentence of Lucy was "I'm resigning from this company" that left emptiness and sadness in my heart. I can't wait to read the next volume, Ihave to wait until my exams end...
امروز بیشتر از هر چیزی دلگیر بودم. قبلا که بچه تر بودم کمتر دلگیر می شدم ولی حدودا یکی دو سالی هست که بیشتر از قبل دلگیر میشم. نمی تونم برات توصیفش کنم ولی احساسش مثل جوریه که فکر می کنی همه چیز اشتباهه. من به اینحا تعلق ندارم و نمی دونم چیکار کنم انگر که زندانی شدم. انگار گیر افتادم و هیچ کاری از دستم برنمیاد. یهو میبینی بی دلیل از همه چیز متنفر شدی و از هیچی لذت نمی بری حتی کارهایی که قبلا کلی براشون ذوق زده می شدی و ازشون لذت می بردی. دلگیر بودم وبا دیدن این فیلم دلگیر تر شدم. با خودم می گفتم کاش میشد توی دنیای اینها زندگی کنم. ههه چقدر خیال پردازانه و بچگانه نه؟ ولی انگار کل دنیا برعلیه منه و م یخواد اخرین قطره امید رو از وجودم بیرون بکشه. من دیگه نمی تونم خیال پردازی کنم. چون انگار دارم ذهنم رو گول می زنم و تحریکش می کنم تا سروتونین و دوپامین بی دلیل بسازه تا من رو شاد کنه و خب خوشبختانه الان دیگه اثر نمی کنه.
+ فرجه ها شروع شدن و باید فیزیولوژی بخونم :) اوه خاکستری تو... تو می تونی به جای من توی این دنیای خیالی زندگی کنی؟ من که نمی تونم. شاید جسمم اینجاست ولی روحم تو رو همراهی می کنه.
++ فقط اونجایی که تیموتی عشقش رو به دختره اعتراف کرد و دختر ردش کرد، تیموتی گفت "من نمی تونم هیچ کسی جز تو رو دوست داشته باشم. من فقط تو رو می خوام" و بعد از چند روز دختر پشیمون شد و تصمیم گرفت عشقش رو به پسره اعتراف کنه ولی دیگه دیر شده بود. پسره عشقش رو به خواهرش اعتراف کرد. اینجا خیلی ناراحت شدن عمییییقا ناراحت شدم، واقعا دلم برای جوزفین سوخت. واقعا؟! تو که گفته بودی هیچ کسی رو نمی تونی جز جوزفین دوست داشته باشی، چی شد؟ عشقت کجا رفت؟ همه مردا اینقدر راحت دروغ میگن؟ بخدا ترسم من از اینه.