Adventures

Diary of a dreamer

rainy day, dead man and stem cells,kaz brekker

سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، 13:49

خاکستری عزیزم، از این به بعد برای عنوان نامه هایی که برات می نویسم، کلماتی که مربوط به حال و روزی که دارم رو برات می نویسم. این کلمات این روزها هستند. امروز امتحان داشتم ولی به خاطر گرد و غبار لغو شد. حالا فردا امتحانه فعلا می خونیم و وقتمون یکم بیشتر تلف میشه تا فردا فیزیولوژی رو شروع کنم. حتما از همکلاسی هام عقب افتادم ولی سرعتم رو بیشتر می کنم قول میدم. دیروز توی اتاقم ناخواسته روی جزوه ها حدودا چه دقیقه ای خوابم برد. وقتی که بیدار شدم برای ثانیه های اول هیچی یادم نبود. نه غمی داشتم و نه استرسی! ولی کم کم انگار همه اطلاعات زندگیم به مغزم حمله ور شدند و با خودم گفتم اوه here we go again!

می دونی خاکستری، من... من ادعا نمی کنم که آدم خیلی خوبی هستم و خیلی عاقل و با تجربه ام ولی من حداقل این رو برخلاف بعضی ها یادگرفتم که عشق، اعتماد و تمایل به انجام کاری رو نمیشه با پول خرید. شاید برخی ادم ها با پول گول بخورن ولی من یکی که نه. من خریدنی نیستم، من... بدست اوردنی هستم. کاش این رو مادرم بدونه. اونها... از حرفهاشون میشه فهمید که ادم های پولکی هستند. چرا همین اول باید بگی ما ادم های پولداری هستیم؟ همین اول بگی ما بهترین رو فراهم می کنیم، اولین ملاقات توی لابی هتل و... باباش پولداره. ههه، عجیب نیست؟ چرا؟ واقعا چرا؟ خب که چی؟ مگه من دنبال پولم؟ من دنبال زندگی کردن توی این دنیای مزخرف کوفتی ام. دنبال چیزی ام که من رو به ادامه دادن تشویق کنه، چیزی که بهم زندگی بده نه اینکه من رو گول بزنه و بعد بخواد ازم استفاده کنه. ههه چقدر بچگانه، نه؟ فقط یه بچه 15 ساله اینجوری گول می خوره. ارزش من خیلی بهتر از این حرفهاست. اگر می خواهد ثابت نید دیگه هیییچ کسی دیگه نیست برام مهم نیست. حاضرم خودم گلیمم رو از اب بکشم. من نمی خوام یه زندگی که دیگران برام تعیینش کردن رو ادامه بدم. چون مطمئنم که به سرانجام خوبی نداشت. این رو با قاطعیت میگم. شاید بگی اره تو داری هیجانی تصمیم میگیری ولی نه، من می دونم همین الان از ظاهرشون معلومه داشتن سعی می کردن من رو بخرن. من کالا نیستم. اصلا می دونی چیه؟ از مونث بودن خودم حالم بهم می خوره. اگه مذکر بودم استقلال بیشتری داشتم، محدودیت های کمتر و رئیس خودم بودم می دونی؟ رئیس خودن بودن خیلی اهمیت داره! تماااام سختی هاش رو به جون می خریدم. با یه دختر می رفتم زیر یه سقف و باهم کار ها رو تقسیم می کردیم. این من بودم که قوانین رو تعیین می کردم و بدون شک یه رابطه دو طرف سودمند ایجاد می کردم. نه اینکه الان با عقده زندگی کنیم. تمایل به من زندگی نکردن خیلی بیشتر از تخمل کردنه.

همین الان هم دارم سختی میکشم برای هر کاری عذاب وجدان دارم ولی نکنه از فلانی عقب افتادم؟ وای فلان درس رو نخوندم. وای نمی تونم فیلم ببینم یا بیرون برم چون من فاااکینگ تا مرداد امتحان دارم ولی می دونی به خودم میگم خفه شو. تو که می دونستی پزکشی سرتاسر امتحانه چرا غر می زنی احمق؟ خفه شو دیگه.

دیشب یکم six of crows خوندم. کز واقعا باهوشه. می دونی نویسنده این کتاب باهوشه نه یه شخصیت خیالی. واقعا دمش گرم. دیشب داشت بارون می بارید ولی من باید درس میخوندم چراغ ها رو وقتی هنوز هوا روشن بود خاموش کردم و وانمود کردم دارم توی یه اتاق جن زده می خونم. یکم تنوع... ولی هوا زود تاریک شد و وایب رو خراب کرد. اهنگ dead man از david kushner رو گوش بده بدک نیست.

person Sofia
chat
•••